چی مینوشت؟ خودش هم درست نمیدونست

دستاشو کنار زد و خودشو محکم توی بغلش پرت کرد

کسی که تمام داراییش بود

کسی که رویای شب و روزش بود

کسی که باعث تمام خنده هاش بود

اون روز براش خیلی دیر گذشت

برای جفتشون

انگار عقربه های ساعت از حرکت ایستاده بودند، خسته شده بودن از چرخیدن، انگار پاهایشان خشک شده بود و فقط نگاه میکردند

کاش الان متوقف نمیشدند

الان که نیاز داشتند زودتر زمان بگذره و همو ببینن، از روزشون برای همدیگه بگن، توی چشمای هم غرق و توی بغل هم حل بشن...

کاش عقربه ها حرکت میکردند و انقدر شاهد این دلتنگی نبودند

زمان باارزش بود...همیشه همینطور بوده، ولی کاش وقتی کنار هم بودند زمان متوقف میشد و شاهد عشق ورزیدنشون بود

شاهد لبخنداشون...

-کارمن1401/1/8-

دوری همیشه سخت بوده...ولی تاحالا برای همیشه از دستش دادی؟

کاش هنوزم بود:)