بهش گفتم اگه بره میمیرم
اونم بهم قول داد هیچوقت ترکم نمیکنه
اون رفت..
منم نمردم..
فقط هربار با دم و بازدمم،اشک های بیشتری صورتمو خیس میکنن.
بهش گفتم اگه بره میمیرم
اونم بهم قول داد هیچوقت ترکم نمیکنه
اون رفت..
منم نمردم..
فقط هربار با دم و بازدمم،اشک های بیشتری صورتمو خیس میکنن.
روی تخت نرمش دراز کشید،بالشتشو توی بغلش گرفت و سرشو ب بالشت فشار داد.
چشماشو بست و اجازه داد ک اشکای بی قرارش پارچه ی سفید رنگ بالشتش رو خیس کنن.
اون چنگهایی که به بالشت نرم توی بغلش میزد...
اون جیغ هایی که از بین لبهای صورتی رنگش بیرون می اومدن و بین پرهای داخل بالشت گم میشدن...
اون قطرات شور آب که از بین مژه های بلندش خارج میشدن...
نفسی که هر لحظه تنگ تر میشد...
دردی که با هر بار کوبیده شدن ماهیچه ی قرمز رنگش که کارش پمپاژ خون ب کل بدنش بود،بیشتر و بیشتر میشد...
دردی که هربار اون دوتا حبابک های نازک داخل سینش پر از هوا میشدن و دوباره خالی میشدن،رو با تموم وجود حس میکرد...
هیچی..
فقط خواستم بگم اگه هنوزم هرشب توی بغلش با آرامش میخوابید...شما خیلی خوشبختید:)
دست ها و زانو هایش مانع از این شده بود که روی آسفالت های خیس خیابان بیافتد. اشک هایش از روی گونه هایش سر میخوردند و قطره قطره روی آسفالت های خیابان میریختند.
از توی شیشه ی مغازه های اطراف به خودش نگاه کرد. فردی بی جون با لباس های خونی و بدنی زخمی...چی به سرش آمده بود؟
قلبش با هر بار تپیدن تیر میکشید و درد را به تمام بدنش پمپاژ میکرد
اشک هایش شدت گرفت و از زخم های روی صورتش گذشت که در نهایت مخلوط قرمز رنگی روی زمین میچکید.
لب های ترک خورده و خونی اش را از هم باز کرد و با صدای گرفته ای پرسید..عاشقم بود؟ جواب این سوال مشخص بود..
گاهی آرام با خودش کلمات نا مفهومی زمزمه میکرد اما چرا هنوزم او را میخواست؟
او که با این حال روی آسفالت های سرد ولش کرده بود...
چرا هنوز او را میخواست؟ او که باعث تمام دردهایش بود...چرا هنوز هم او را میخواست؟
در بسیاری از فرهنگ ها، چه باستان و چه مدرن، قلب به عنوان جایگاه روح و مکانی مخفی که روح در آن زندگی می کند، دیده میشود. وقتی داستان یک کودک گم شده را می خوانیم، ممکن است قلب مان درد بگیرد. وقتی عشق به پایان می رسد، قلب ما احساس شکستگی می کند و گاهی اوقات می شکند. وقتی احساس طردشدگی، شرمندگی یا فراموش شدن می کنیم، قلب مان حس تنگی و انقباض می کند، انگار دارد به روی خود بسته می شود و در حال کوچک تر شدن است. اما قلب تحت فشار، چه از عشق شدید یا رنج شدید، ممکن است شکافته شود و هرگز و هرگز دوباره مثل قبل نشود. این نه تنها در معنای استعاری، بلکه در واقعیت نیز صادق است. در واقعیت، وضعیتی به نام «سندرم قلب شکسته» وجود دارد.
مغازه ی جادویی-جیمز دوتی